شماره ٥٧٨: در گلستانى که ريزد خون بلبل بر زمين

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
در گلستانى که ريزد خون بلبل بر زمين
در لباس لاله گردد جلوه گر گل بر زمين
زود در چاه ندامت سرنگون خواهد فتاد
هر که پاى خود گذارد بى تأمل بر زمين
سرو پا در گل کجا و لاف آزادى کجا
سايه آزادگان دارد تغافل بر زمين
عشق امانت دار معشوق است، ازان رو گل گذاشت
نقد و جنس خويش را در پيش بلبل بر زمين
حال دست من جدا از دامنش داند که چيست
هر که از دستش رها شد دامن گل بر زمين
قطره خونى که صد نقش هوس مى زد بر آب
مى چکد امروز از تيغ تغافل بر زمين
قوت سر پنجه بيداد نتواند رساند
با همه زور آورى پشت تحمل بر زمين
بود تا در قبضه من اختيار گلستان
غيرتم نگذاشت افتد سايه گل بر زمين
دشت پيماى جنون پيشانيى دارد که شير
مى گذارد پيش او روى تنزل بر زمين
بال خود چون سبزه بلبل فرش گلشن ساخته است
تا مباد از گلبن افتد سايه گل بر زمين
حسن عالمسوز از اقبال عشق آمد پديد
رنگ گل را ريختند از خون بلبل بر زمين
خامه صائب صفيرى غالبا از دل کشيد
کز کنار آشيان افتاد بلبل بر زمين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید