شماره ٦٣٦: به هم پيوسته از بس در حريم سينه داغ من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
به هم پيوسته از بس در حريم سينه داغ من
تماشايى ندارد رنگ از گلگشت باغ من
چنان از آفتاب عشق مى جوشد دماغ من
که پهلو مى زند با چشمه خورشيد داغ من
مرا برده است وحشت از جهان آب و گل بيرون
عرق ريزد فلک بيهوده ز انجمن در سراغ من
ز منت بر دل روشن بود مردن گواراتر
شود دست حمايت باد صرصر بر چراغ من
مرا زنگار از دل چون زدايد باده لعلي؟
که مى چون لاله خون مرده گردد در اياغ من
ز فکر عافيت آسوده ام با درد و داغ او
ز جوش گل ندارد سبزه بيگانه باغ من
اگر چه خاک من گلرنگ شد از باده پيمايى
همان خميازه چون گل مى زند موج از اياغ من
مشو از شبنم خونگرم من اى شاخ گل غافل
که مى سوزد نفس خورشيد تابان در سراغ من
ندارد دودمان عشق چون من مجلس افروزى
سيه مستى کند پروانه از دود چراغ من
به شيرين کارى صنعت ز شيرين برده ام دل را
چرا ميراب جوى شير نبود سنگداغ من؟
ازان دارد چو داغ لاله، داغ من رگ خامى
که بيش از داغ، شور عشق مى سوزد دماغ من
ز تأثير دعاى جوشن مى نشکند صائب
به سنگ خاره چون ياقوت اگر غلطد اياغ من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید