شماره ٦٥٠: چو آيد از چمن آن يوسف گل پيرهن بيرون

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چو آيد از چمن آن يوسف گل پيرهن بيرون
گل از دنبالش آيد چون زليخا از چمن بيرون
به دشوارى نفس جايى که آيد زان دهن بيرون
چسان زان تنگنا آيد به آسانى سخن بيرون؟
نگردد کوه تمکين سنگ راه جذبه عاشق
که آرد نقش شيرين را خارا کوهکن بيرون
کمند جذبه عشق زليخا را بس اين خجلت
که يوسف را ز چاه آرند با دلو و رسن بيرون
من آن بخت از کجا دارم که رويد سبزه از خاکم؟
زبان شکوه است اين کآمده است از خاک من بيرون
به زندان مکافات قفس مى افکنى خود را
ميار از خلوت آيينه، اى طوطى سخن بيرون
زليخا همتى در عرصه عالم نمى يابد
به اميد که آيد يوسف از چاه وطن بيرون؟
چنان زلف حواس عالم از آهم پريشان شد
که بى رهبر نيايد هيچ کس از خويشتن بيرون
چه راز عشق را در سينه پنهان مى کنى صائب؟
که همچون بوى گل مى آيد از صد پيرهن بيرون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید