شنيدم دختر رز را ز محفل کرده اى بيرون
به جان خود بگو جانا که از دل کرده اى بيرون؟
اگر در پرده فانوس، اگر در غنچه مى بينم
تو از شوخى سرى از جيب محمل کرده اى بيرون
هميشه مردم چشم من از خون جگر پوشد
لباسى را که پندارى ز بسمل کرده اى بيرون
دم عيسى به استقبال روحت جان فشان آيد
گر از خود جامه آلوده گل کرده اى بيرون
نرفتى نعره وارى راه و خرسندى چنان صائب
که پندارى سر از انجام منزل کرده اى بيرون