شماره ٦٧١: نرسد هيچ کمالى به سخن سنجيدن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نرسد هيچ کمالى به سخن سنجيدن
که سخن را صله اى نيست به از فهميدن
مى خلد بيشتر از شيون ماتم در دل
سخن آهسته نگفتن، به صدا خنديدن
لب خاموش مرا بر سر حرف آوردن
هست احوال ز بيمار گران پرسيدن
خار از چيدن دامن، گل بى خار شود
پرده عيب جهان است نظر پوشيدن
عيد و نوروز به مردم چه مبارک مى بود
چشم واديد نمى داشت گر از پي، ديدن
حرص را بستر آرام نمى گردد مرگ
مار را پيچ و خم افزون شود از خوابيدن
کيست در وادى ايجاد به گمراهى من؟
که نشان قدمم محو شد از لغزيدن
غافلان را نبود بهره اى از عالم غيب
پاى خوابيده چه در خواب تواند ديدن؟
از گرانسنگى کوه گنه خود شادم
که به ميزان قيامت نتوان سنجيدن
سبک از خشم نگردند گران تمکينان
که محال است شود بحر کم از جوشيدن
آب تا بود دلم، در دل دريا بودم
کرد از بحر مرا دور، گهر گرديدن
بال مرغان گلستان شودش دست دعا
هر که قانع شود از چيدن گل با ديدن
چين بر ابرو من از موج حوادث صائب
که دودم مى شود اين تيغ ز سر پيچيدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید