شماره ٧٩٢: دايم به يک قرار بود مشت خار من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دايم به يک قرار بود مشت خار من
چون آشيان خوش است خزان و بهار من
گرد يتيمى گهر آفرينشم
بر هيچ ديده بار نباشد غبار من
از ابر، تخم سوخته افسرده تر شود
مرهم چه مى کند جگر داغدار من
بر روى هم گذاشته ام دست چون صدف
گوهر شود يتيم ز جيب و کنار من
چون عقده هاى آبله از پاک گوهرى
موقوف زخم خار بود نوبهار من
خوابم بود به دولت بيدار همعنان
بر راه کبک خنده زند کوهسار من
کشتى در آب گوهر من کار مى کند
دريا ترست از گهر آبدار من
صائب مرا به باغ و بهار احتياج نيست
باغ و بهار من بود از خارخار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید