شماره ٧٩٩: فيض نسيم صبح بود با فغان من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
فيض نسيم صبح بود با فغان من
بر شاخ گل گران نبود آشيان من
ريگ روان باديه بى نشانيم
سرگشتگى است راهبر کاروان من
چون برق، منتهاى نفس منزل من است
بيچاره رهروى که شود همعنان من
دستش ز تير زودتر افتد به خاک راه
آن ساده دل که زور زند بر کمان من
چون دانه سپند، بر آتش نشسته است
مهر خموشى از لب آتش بيان من
مشنو ز من دروغ که از راست خانگى
پيچيده نيست جوهر تيغ زبان من
انصاف نيست مانع نظارگى شدن
کز جوش گل شکست در بوستان من
بستم به خاک نقش و همان ميل مى کشد
در چشم دشمنان، قلم استخوان من
صائب ز بس مراد که در خاک کرده ام
خاک مراد خلق شده است آستان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید