شماره ٤١: عرقها دارد آنشمع حيا ليک از نظر پنهان

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
عرقها دارد آنشمع حيا ليک از نظر پنهان
بتمکينى که آتش نيست در سنگ آنقدر پنهان
چو آن اشکى که گردد خشک در آغوش مژگانها
بعشقت در طلسم نيشتر دارم جگر پنهان
زدم از آفت امکان ببرق سايه تيغت
بذوق عافيت کردم بزير بال سر پنهان
شکست رنگ هم شوخى نکرد از ضعف احوالم
درين ويرانه ماند آخر نشان گنج زر پنهان
چه امکانست گرد وحشتم از دل برون جوشد
تحيررشته ئى چون موج دارم در گهر پنهان
زموى خود خروش چينى از شرم صفير من
صداى کاسه چشمست در تار نظر پنهان
تماشاگاه جمعيت تحيرخانه دردم
که چون آينه در ديوار دارد نام در پنهان
سراپا وحشتم اما بناموس سبکروحى
زچشم نقش پا چون رنگ ميدارم سفر پنهان
ندارد لب گشودن صرفه جمعيتم (بيدل)
که من چون غنچه در منقار دارم بال و پر پنهان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید