شماره ٧٢: ميروم هر جا بذوق عافيت اندوختن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ميروم هر جا بذوق عافيت اندوختن
همچو شمعم زاد راهى نيست غير از سوختن
زخم دل از چاره جوئى هاى ما بى پرده شد
اين گريبان سخت رسوائى کشيد از دوختن
شعله گر ساغر زند از پهلوى خار و خس است
بيش ازين روى سيه نتوان بظلم افروختن
اين چمن گر حاصلى دارد همان دست تهى است
تا بکى چون غنچه خواهى رنگ و بو اندوختن
دل اگر ارزد بداغى مفت سوداى وفاست
يوسف ما منفعل ميگردد از نفروختن
جاده گر پيچد بخويش آينه دار منزلست
ميکند شمع بساط دل نفس را سوختن
تار و پود هستى ما نيست بى پيوند خاک
خرقه صبحيم بر ما چشم نتوان دوختن
اضطرابم عالمى را کرد پامال غبار
خاک مجنون را نمى بايست وجد آموختن
بيتو بايد سوخت (بيدل) را بهر رنگى که هست
داغ دل گر نيست آتش ميتوان افروختن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید