شماره ٩٩: تبسم تا چه گل ريزد زلعل ميفروش او

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تبسم تا چه گل ريزد زلعل ميفروش او
تغافل غنچها چيده است از وضع خموش او
خوشا ذوق نويد وصل تمهيد زخود رفتن
که غير از اضطراب دل نميباشد سروش او
درينصحراى نوميدى بنازم ناتوانى را
که بار هر که سنگين گشت مى افتد بدوش او
نگردى از حضور معبد اهل صفا غافل
که دوش صبح ميخواهد اداى خرقه پوش او
تمنا هر نفس فکر معماى دگر دارد
نميدانم چه انشا ميکند لعل خموش او
زکسب فيض غافل طبع خواب آلوده ئى دارم
که نور صبح يکسر پنبه ميکارد بگوش او
نم پيشانى همت مچين از قلزم امکان
برنگ چشمه آينه حيرانست جوش او
خرابات قناعت بى نيازى نشه ئى دارد
که خورشيدى بود ننگ دماغ دردنوش او
بياد بزم جم عمريست حسرت ميکشم اما
ازين غافل که داغ امشب ما بود دوش او
ندانم نشه در رد که دارد طينت (بيدل)
که در آينه از تمثال مى بالد خروش او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید