شماره ١٠٠: چو سرشک بى سر و پائيم قدمى نزد بهواى تو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چو سرشک بى سر و پائيم قدمى نزد بهواى تو
که هزار آبله در عرق بگداختم زحياى تو
بخرام فتنه مدد عنان که مباد چون دل عاشقان
بترنگ شيشه زند جهان زشکست رنگ حناى تو
خجلست همت پرگشا که بفرصتى برد التجا
دل چاک ميکشد از نفس سحر انتظار دعاى تو
چمن وفا کده کرم نکشد خجالت اين ستم
که چو غنچه کاسه نهد بکف زدل شکسته گداى تو
بشباب اگر همه خم رسد من و ما بربط عدم رسد
نبرى گمان که بهم رسد لب من زحرف ثناى تو
زسخن خروش تو جلوه گر زخموشى آه تو پرده در
بکدام زمزمه سر کند متحير من و ماى تو
زفسانه منى و توئى چه فروشم آينه دوئى
بتأملى نشدم گره که نبود بند قباى تو
اگر از توام چه طلب کنم و گر اين منم چه طرب کنم
همه انفعال فضوليم چه فناى من چه بقاى تو
چه جنون بخود تگ و تاز من چه خطا نشيب و فراز من
چه جحيم غفلت ساز من چه بهشت ياد لقاى تو
بچه رنگ صورت خون من ندرد نقاب جنون من
که بآب آئينه شسته است اثر حنا کف پاى تو
نه بدل زعجز رسا رسم نه برمز آينه وارسم
بکجا رسم که بجا رسم من غافل از همه جاى تو
چو سحر بعالم جلوه ات خجلت زتهمت اندکى
نفسى که داشتم آب شد زحجاب آينه هاى تو
من (بيدل) وصف انس و جان دل خاک تا سر آسمان
بفداى تو بفداى تو بفداى تو بفداى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید