شماره ١٠١: دل آب گشت و نيست اميد نگاه ازو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دل آب گشت و نيست اميد نگاه ازو
آينه ئى شکست تغافل که آه ازو
تنها سرشکسته دلان محو جيب نيست
افتاده است دلو فلک هم بچاه ازو
مائيم و حسرت سرکوئى که چون نفس
در منزل اوفتاده جهانى براه ازو
هر چند گرد دامن بى اعتباريم
در دم شکستنى که ببالد کلاه ازو
مشکل که اين دو شيوه زمرکز جدا شود
يعنى خجالت از من و عفو گناه ازو
حيرت غبار قافله انتظار کيست
کز خويش رفته ايم بروز سياه ازو
خاکستر سپند وفا طرفه گوشه ايست
افسوس ناله ئى که بجويد پناه ازو
اى سايه داغ مهرپرستان نميرود
ما هم نشسته ايم بروز سياه ازو
يارب علاج سوخته جانان که ميکند
داغ کلف به پنبه گرفته است ماه ازو
آنجا که عشق عام کند عرض احتياج
جز عذر مطلبى که ندارى مخواه ازو
گرد نفس چو صبح بشبنم نشاندنى ست
غير از عرق مخواه باين دستگاه ازو
آرايش زبان اگر اين خجلت آورد
خاکى توان شد که نرويد گياه ازو
شوقت مرا زهر دو جهان بى نياز کرد
چندان طپيد دل که شکستم کلاه ازو
سامان اشک و ديده (بيدل) چه تهمتست
شرم تو ميکشد عرقى گاه گاه ازو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید