شماره ١٤٦: زد عرق پيمانه حسنى ساغر اندر آينه

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زد عرق پيمانه حسنى ساغر اندر آينه
کرد طوفانها بهشت و کوثر اندر آينه
جلوه او هرکجا تيغ تغافل آبداد
خون حيرت ريخت جوش جوهر اندر آينه
عالم آبست امشب دل بياد نرگسش
شيشها دارد خيال ساغر اندر آينه
دل بنيرنگ خيالى بسته ايم و چاره نيست
ما کباب دلبريم و دلبر اندر آينه
آنچه از اسباب امکان ديده وهمست و بس
نيست جز تمثال چيزى ديگر اندر آينه
دامن دل گرد کلفت برنتابد بيش ازين
اى نفس تا چند ميدزدى سراندر آينه
طبع روشن فارغست از فکر غفلتهاى خلق
نيست ظاهر معنى گوش کراندر آينه
در خيال آباد دل از هر طرف خواهى درا
ره ندارد نسبت بام و دراندر آينه
گرد تمثالم ولى از سرگرانيهاى وهم
بايدم کردن چو حيرت لنگر اندر آينه
صحبت روشندلان اکسير اقبالست و بس
آب پيدا ميکند خاکستر اندر آينه
جبهه ئى دارى جدا مپسند از آن نقش قدم
جاى اين عکس است (بيدل) خوشتر اندر آينه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید