شماره ١٤٧: زينچمن در کف ندارد غنچه دل جز گره

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زينچمن در کف ندارد غنچه دل جز گره
دانه ما را چو گوهر نيست حاصل جز گره
از امل محمل کش صد کاروان نوميديم
سبحه در گردن نمى بندد حمايل جز گره
از تعلق حاصل آزادگان خونخوردنست
سرو کم آرد ببار از پاى در گل جز گره
از فسون عافيت بر خود در کوشش مبند
رشته راهت نمى بيند زمنزل جز گره
از حيا بر روى خود درهاى نعمت بسته ئى
بى زباين نفگند در کار سايل جز گره
غافل از تردستى مطرب درين محفل مباش
زخمه جز ناخن ندارد در کف و دل جز گره
همتى ايشعله خويان کاين سپند بينوا
تحفه ئى ديگر ندارد نذر محفل جز گره
يکدل تنگست عالم بيحصول مدعا
تا بوددر پرده ليلى نيست محمل جز گره
بر اسيران دل از فقر و غنا افسون مخوان
نيست در چشم گهر دريا و ساحل جز گره
صاف طبعان (بيدل) از هستى کدورت ميکشند
از نفس آينه ها را نيست در دل جز گره



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید