شماره ١٥٨: وهم شهرت بهانه ايم همه

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
وهم شهرت بهانه ايم همه
همه مائيم و مانه ايم همه
عشق اينجا محيط بيرنگيست
شش جهت در ميانه ايم همه
همه عالم غريق اوهام است
قلزم بيکرانه ايم همه
شيشه ساعت خيال خوديم
خاک بيز زمانه ايم همه
چون نفس ميپريم و ميناليم
بسکه بى آشيانه ايم همه
بر کسى راز ما نشد روشن
آتش بى زبانه ايم همه
مفت ما هر چه بشنويم زهم
بى تکلف فسانه ايم همه
سينه چاکيست موشگافى نيست
هر چه باشيم شانه ايم همه
دل خود ميخوريم تا نفس است
عالم دام و دانه ايم همه
(بيدل) از دل برون مقامى نيست
دشت و در تاز خانه ايم همه
هزار نغمه بساز شکست ماست گره
بموى کاسه چينى دل صد است گره
زموج باز نشد عقده دل گرداب
بکار ما همه دم ناخن آزماست گره
بکوشش ازسر مقصد گذشتن آسان نيست
چو جاده رشته ما را در انتهاست گره
زخبث گريه ام اى غافلان نفس دزديد
ببر شگال دم اسپ را رواست گره
قناعتم نکشد خجلت زبان طلب
زفرق تا قدمم يک گهر حياست گره
بوادى ئى که پرافشانده است کلفت من
زگرد باديه پيشانى هواست گره
چو تار سبحه در اين دامگاه حيرانى
فلک بکار من افگند هر کجاست گره
زخويش مگذر و کوتاه کن ره اوهام
بتار جاده اين دشت نقش پاست گره
که غنچه گشت که آغوش گل نکرد ايجاد
بصبر کوش که اينجا گره گشاست گره
تعلق من و ما سعى نشمرى (بيدل)
تأملى که بتار نفس چهاست گره



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید