شماره ١٦١: آه که با دلم نه بست عهد وفاق الفتى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
آه که با دلم نه بست عهد وفاق الفتى
چون فسم بسر شکست گرد هواى غربتى
جنس کساد جوهرم نيست قبول هيچکس
خاک خورد مگر زشرم سجده هيچ قيمتى
داد زکم بضاعتى آه زسست همتى
معصيت آتشى نيافت در خور ابر رحمتى
چند خراشدم دماغ دود چراغ آرزو
ياس حصول مدعاست اى دم سرد همتى
آفت اعتبار کس ننگ مقلدى مباد
سوخت بناى شمع من گريه بى ندامتى
ريگ روان کجا برد شکوه درد جستجو
از تگ هرزه دو نديد آبله هم مروتى
دل بگداز غم نساخت ديده زبى نمى گداخت
داد ندامتم نداد يکدو عرق خجالتى
با همه امتلاى کام نيست زحرص سيرى ام
کاش دمى چو بند نى لب گزدم حلاوتى
همت سعى نيستى تا بکجا رساندم
خاک مرا بچرخ برد ياد بلند قامتى
همدم صبح محشرم در تگ و پوى جانکنى
تا نفسم بلب رسد ميگذرد قيامتى
راحت بورياى فقر ناز هزار جلوه داشت
من بگمان خوب بخت پازده ام بدولتى
(بيدل) اگر تو محرمى دم مزن از حديث عشق
بست زبان علم و فن معنى بى عبارتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید