شماره ١٦٣: افتاده ام براهت چون اشک بيروانى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
افتاده ام براهت چون اشک بيروانى
مکتوب انتظارم شايد مرا بخوانى
از ساز حيرت من مضمون ناله درياب
گرد نگاه دارد فرياد ناتوانى
آنجا که عشق ريزد آئينه تحير
روشنتر از بيانها مضمون بى زبانى
يا اضطراب اشکى يا وحشت نگاهى
تا کى برنگ مژگان پرواز آشيانى
از رفتن نفسها آثار نيست پيدا
نقش قدم ندارد صحراى زندگانى
درياى عشق و ساحل اى بيخبر چه حرفست
تا قطره دارد اينجا طوفان بيکرانى
تا چند سنگ راهت باشد غبار هستى
از وحشت شرر کن نقش سبکعنانى
در عالمى که نقدش مصروف احتياجست
ابرام ميفروشى چندانکه زنده مانى
تا طبع دون نسازد مغرور اختيارت
ناکردنست اولى کارى که ميتوانى
بى صيد ديده دام مخمور مينمايد
قد دو تاست اينجا خميازه جوانى
خمخانه تمنا جامى دگر ندارد
مفتست بيدماغى گر نشه ميرسانى
(بيدل) غبار آهى تا رنگ اوج گيرد
از چا سينه دارم چون صبح نردبانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید