شماره ٢٠٩: بوضع غربتم منظور بيتابيست آرامى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بوضع غربتم منظور بيتابيست آرامى
زموج گوهرم گرد يتيمى نيست بيدامى
دل مايوس ما را اى فلک بيکار نگذارى
حضور عشرت صبحى نباشد کلفت شامى
فنا گشتيم و خاک ما بزير چرخ مينائى
چو ريگ شيشه ساعت ندارد بوى آرامى
حريفان مغتنم داريد دور کامرانى را
درين محفل بکام بخت ما هم بود ايامى
غرورش سرکش افتاده است اى بيطاقتى عرضى
تغافل شوخى از حد مى برد اى ناله ابرامى
زچشم تنگظرف خود بحسنش برنمى آيم
چسان گرداب گيرد بحر را در حلقه دامى
درين صحرا نمى يابم علاج تشنه کاميها
مگر تبخاله بالد تا لب حسرت کشد جامى
خمار و مستى اين بزم جز حرفى نمى باشد
مشو مغرور آگاهى که وصل اينجاست پيغامى
نگاه بى نيازى اندکى تحريک مژگان کن
جهانى پشت آيد گر تو از خود بگذرى گامى
شرر گرديد عمر من همان سنگ زمينگيرم
نشد اين جامه افسردگى منظور احرامى
دماغ بى نشانى خودنمائى برنميدارد
بس است آينه آثار عنقا کرده ام نامى
جنون صيادى من چون سحر پنهان نمى باشد
بهر جا کرد پروازيست من افگنده ام دامى
ضعيفى درامانم دارد از بيمهرى گردون
شکستى نيست رنگ سايه را گر افتد از بامى
درين محفل نه آن بيربطى افسرده است دلها را
که يابى احتمال توامى در مغز بادامى
دماغى در هواى پختگى پرورده ام (بيدل)
بمغز فطرتم نسبت ندارد فکر هر خامى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید