شماره ٢١٠: بهار آندل که خون گردد بسوداى گل روئى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بهار آندل که خون گردد بسوداى گل روئى
ختن فکرى که بندد آشيان در حلقه موئى
سحر آهى که جوشد با هواى سير گلزارى
گهر اشکى که غلطد در غبار حسرت کوئى
زپاى مور تا بال مگس صد بار سنجيدم
نشد بى اعتباريهاى من سنگ ترازوئى
چو گل امشب بآن رنگ آبرو بر خويش ميبالم
که پندارى بخاکپاى او ماليده ام روئى
بصد الفت فريبم داد اما داغ کرد آخر
گل اندام سمن بوئى چمن رنگ شرر خوئى
سر سودائى پرآوارگى تا کى کند يارب
گرفتم آتشى ديگر ندارم کنج زانوئى
تلاش دست از ترک تعلق مى شود ظاهر
زدنيا نيست دل برداشتن بى زور بازوئى
زدرد مطلب ناياب بر خود ميطپد هر کس
جهان گرديست طوفان برده جولان آهوئى
وداع فرصت ديدار بى ماتم نمى باشد
زمژگان چشم قربانى پريشان کرده گيسوئى
قد خم گشته ئى در رهن صد عقبى امل دارم
باين دنباله داريها کم افتاده است ابروئى
بناى محض قانع بودنست از نقش موهومم
که من چون موى چينى نيستم جز سايه موئى
درين گلشن زبس تنگست (بيدل) جاى آسودن
نگردانيد گل هم بى شکست رنگ پهلوئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید