شماره ٢٢٤: تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازى
نسيم از طره ات چون فتنه در محشر کند بازى
فلک بر مهره هاى ثابت و سيار ميلرزد
مبادا گردش آنچشم شوخ ابتر کند بازى
قدح لبريز حيرت گردد و مينا برقص آيد
در آن محفل که آنشوخ پرى پيکر کند بازى
بجز مشاطه جادو که دارد نبض گيسويش
چنين مارى مگر در دلست افسونگر کند بازى
شهيد ناز او خون گرمى ئى دارد که از شوقش
چو نبض موج جوهر در دم خنجر کند بازى
بضاعت نيست بيش از مشت خونى بسمل ما را
گل آخر رنگ خواهد باختن گر سر کند بازى
زگرد اضطراب دل نفس در سينه ام خون شد
بگو اين طفل شوخ از خانه بيرون تر کند بازى
نگه را محرم دل ساز و فارغ کن زافلاکش
چو طفلان تا بکى با حلقه هاى در کند بازى
فضاى پرزدن تنگست در جولانگه امکان
شرار ما مگر در عالم ديگر کند بازى
بزير چرخ از انسان هرزه جولانى نمى آيد
مگر بوزينه ئى باشد که در چنبر کند بازى
دل خرسند بر هر کس زشوق افسون دمد (بيدل)
در آتش هم همان چون شمع گل بر سر کند بازى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید