شماره ٢٢٧: تنش را پيرهن چون گل دميد افسون عريانى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تنش را پيرهن چون گل دميد افسون عريانى
قباى لاله گون افزود بر رنگش درخشانى
جنون حسن از زنجير هم خواهد گذشت آخر
خطش امروز بر تعليق مى پيچد زريحانى
مژه گوبال ميزن من همان محو تماشايم
بسعى صيقل از آينه نتوان رفت حيرانى
نمى بايد بتعمير جسد خون جگر خوردن
بناى نقش پائى را چه معمورى چه ويرانى
برنگ غنچه تا کى داغ بيدردى بدل چيدن
چو شبنم آب شو شايد گل اشکى بخندانى
هوس در نسخه تسليم ما صورت نمى بندد
نگه نتوان نوشتن بر بياض چشم قربانى
بهار سادگى مفتست گلباز تماشا را
دمى آينه گل کن تا دو عالم رنگ گردانى
ندارد نقشى از غيرت دبستان خودآرائى
زدرد دل چه ميپرسى هنوز آينه ميخوانى
کمينگاه شکست شيشه يگديگر است اينجا
مبادا از سر اين کوه سنگى را بغلطانى
نيابى بى امل طبع گرفتاران عالم را
رسائى آشيان دارد همين در موى زندانى
ندارد بلبل تصور جز تسليم پردازى
همان در خانه نقاش ماند از ما پرافشانى
عدم هم بى بهارى نيست تخم نااميدى را
بعبرتگاه محشر يارب از خاکم نرويانى
دوچار هر که گشتم چشم پوشيد از غبار من
درين صحراى عبرت امتحانى بود عريانى
دل هر ذره ام چندين رم آهو جنون دارد
غبارم رنگ دشتى ريخت (بيدل) از پريشانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید