شماره ٣٠٣: فريبم ميدهد آسودگى اى شوق تدبيرى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
فريبم ميدهد آسودگى اى شوق تدبيرى
برنگ غنچه خوابى ديده ام اى صبح تعبيرى
ندانم دل اسير کيست اما اينقدر دانم
که در گرد نفس پيچيده است آواز زنجيرى
جهان ميدان آزاديست اما مرد وحشت کو
نباليد از نيستان تعلقها نيى تيرى
بمغروران طاقت برنمى آئى مدارا کن
نياز سرکشان دارد خم تسليم شمشيرى
دل غافل بخاک تيره برد آخر شکست خود
غبار زندگى هم بود اگر ميکرد تعميرى
چه خواهد کرد با ما صافى آئينه دلها
گرفتم آه من خون گشت و پيدا کرد تاثيرى
نماز بيخودى تکليف ارکان برنميدارد
چو خون بسملم يک سجده شوق زمينگيرى
نفس هر پر زدن گردد و عالم رنگ بو دارد
ز صيد خود مشو غافل که دارى طرفه نخچيرى
بآسانى مدان آئينه ديدار گرديدن
صفا در پرده زنگار دزديده است شبگيرى
من و مشق ندامتها که چون مژگان قربانى
نشد ظاهر ز چندين خامه ام يک اشک تحريرى
نمود معنى احوال من صورت نمى بندد
منگر سازد خيال موى مجنون کلک تصويرى
شب مهتاب ذوق گريه دارد فيضها (بيدل)
کدامين بيخبر روغن نخواهد از چنين شيرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید