شماره ٣١٢: گرفتم شوخيت با شور صد محشر کند بازى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گرفتم شوخيت با شور صد محشر کند بازى
مى تمکين همان ساغر گوهر کند بازى
بهر دشتى که صيد طره ات بر هم زند بال
غبارش تا ابد با نافه و عنبر کند بازى
زجيب هر بن مژگان دهد موزونى سروى
خيال قامتت هر گه بچشم تر کند بازى
غنا پردرد ياد تست طفل اشک مشتاقان
که گاهى با عقيق و گاه با گوهر کند بازى
زياد شانه بر زلف دلاويز تو ميلرزم
رگ جان اسيران چند با نشتر کند بازى
بموج اشک چوگانى کنم نه گوى گردونرا
اگر يکجنبش مژگان جنونم سر کند بازى
شب هجران سر دامان مژگانى نيفشاندم
چه لازم اشک من با ديده اختر کند بازى
بساط اين محيط از عافيت طرفى نمى بندد
گهر هم چون حباب اينجا همان با سر کند بازى
سفيدى کرد مويت ليک از طفلى نمى فهمى
که آتش تا کجا در زير خاکستر کند بازى
شرر در عرصه تحقيق با ما چشمکى دارد
که از خود چشم پوشد هر که اينجا سر کند بازى
بشغل لهو آخر پير گرديدم ندانستم
که همچون شعله جواله ام چنبر کند بازى
نشيند طفل اشکم در دبستان صدف (بيدل)
که چندى از طپش آسايد و کمتر کند بازى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید