شماره ٦٧: همين دنياست کانجامش قيامت پرده در گردد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
همين دنياست کانجامش قيامت پرده در گردد
دمد پشت ورق از صفحه هنگاميکه برگردد
مژه بربند و فارغ شو زمکروهات اين محفل
تغافل عالمى دارد که عيب آنجا هنر گردد
زاقبال ادب کن بيخلل بنياد عزت را
بدريا قطره چون خشکى بخود بندد گهر گردد
مهياى خجالت باش اگر عزم سخن دارى
قلم هر گاه گردد مايل تحريرتر گردد
مپندار از درشتيهاى طبع آسان برون آئى
بصد طوفان رسد کهسار تا سنگى شرر گردد
بآسانى حبابت پا برآورد است از دامن
بخود بال اندکى ديگر که مغز از سر بدر گردد
کمال خواجگى در رهن صوف و اطلس است اينجا
اگر اينست عزت آدمى آن به که خر گردد
درين محفل که چون آئينه عام افتاد بيدردى
توهم واکرده ئى چشمى که ممکن نيست تر گردد
غم ديگر ندارد شمع غير از داغ صحبت ها
شبى در شب نهان دارم مباد اين شب سحر گردد
چه امکان است گردون از شکست ما شود غافل
مگر دورى رسد کاين آسيا جاى دگر گردد
چو شمعم آنقدر ممنون پا برجائى همت
که رنگ از چهره من گر پرد برگرد سر گردد
زبس پروانه فرصت کمينيهاى پروازم
نفس گر دامن افشاند چو صبحم بال و پر گردد
هواى عالم ديدار و خوددارى چه حرفست اين
چو عکس آئينه اينجا تا قيامت دربدر گردد
ندارد قاصدت تا حشر جز رو بر قفا رفتن
پيامت با که گويد آنکه از پيش تو برگردد
سواد آن تبسم نيست کشف هيچکس (بيدل)
مگر اين خط مبهم را لبش زير و زبر دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید