شماره ٧٢: هوس جنون زده نفس بکدام جلوه کمين کند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هوس جنون زده نفس بکدام جلوه کمين کند
چو سحر بگرد عدم تند که تبسم نمکين کند
زچه سرمه رنج ادب کشم که خروش عشق جنون حشم
بهزار عرصه کشد الم نفسيکه پرده نشين کند
زخموشى ادب امتحان بفسردگى نبرى گمان
که کمند ناله عاشقان لب بر هم آمده چين کند
سر بى نيازى فکر را به بلندئى نرسانده ام
که بجز تتبع نظم من احدى خيال زمين کند
زفسون فرصت وهم و ظن بگداخت شيشه ساعتم
که غبار دل بهم آرد و طلب شهور و سنين کند
زبهار عبرت جزو کل بگشاد يک مژه قانعم
چه کم است صيقلى از شرر که نگاه آئينه بين کند
پى عذر طاقت نارسا برو آنقدر که کشد دلت
ته پاست منزل رهروى که به پشت آبله زين کند
نه بقاست مايه فرصتى نه نفس بهانه شهرتى
بخيال خنده زند کسى که تلاش نقش نگين کند
چقدر در انجمن رضا خجل است جرئت مدعا
که دل از فضولى نارسا هوس چنان و چنين کند
زحضور شعله قامتى زخيال فتنه علامتى
نرسيده ام بقيامتى که کسى گمان يقين کند
بچه ناز سجده ادا کند بدر تو (بيدل) هيچکس
که بنقش پا برد التجا و خطى نياز جبين کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید