شماره ٧٥: هيهات دم باز پسن عرض ادب برد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هيهات دم باز پسن عرض ادب برد
رشک نفسم سوخت که نام تو بلب برد
بر عالم فطرت دل بيدرد ستم کرد
نشکستن اين شيشه قيامت بحلب برد
فرصت نرسانيد بمقصد نفسم را
اين شمع پيام سحرى داشت که شب برد
اى غنچه دو دم تنگى دل مغتنم انگار
زين غمکده هر گاه الم رفت طرب برد
فرياد که بى مطلبى ئى پيش نبردم
همت خجلم کرد زجائى که طلب برد
چون شمع به بيمارى دل ساخته بودم
فرصت به تکلف عرقى کرد که تب برد
قاصد نشوى منفعل لغزش مستان
خواهد همه جا نامه ما برگ عنب برد
درد طلب عشق در آفاق که دارد
کم نيست که ليل غم مجنون بعرب برد
گر مرگ نمى بود غم خلق که ميخورد
صد شکر که اينجا همه کس روز بشب برد
اين آدم و حوا شرف نسبت هستى است
(بيدل) نتوان پيش عدم نام نسب برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید