شماره ٩٦: با همه بيدست و پائى اندکى همت گمار

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
با همه بيدست و پائى اندکى همت گمار
آسمان مى بالد اينجا کودک دامن سوار
وضع بيکارى دليل انفعال کس مباد
تا زسعى ناخنت کارى گشايد سر مخار
پرفشانيهاست ساز اعتبار آگاه باش
غير رنگ و بو چه دارد کسوت رنگ بهار
سرو اگر باشد باين دلبستگى آزاديش
ناله خواهد شد زطوق قمريان فتراک وار
فرق نتوان يافتن در عبرت آباد ظهور
اشک شمع انجمن تا گريه شمع مزار
در چمن هر جا مهياى پرافشانى است رنگ
غنچه ميگويد قفس تنگست پاس شرم وار
راه صحراى عدم طى کردنت آسان نبود
تا نفس سر ميزند بنشين و خار از پا برار
عالمى را طينت بيحاصلم بيکار کرد
بر حنا ميچربد اين رنگى که من دارم بکار
هر کجا پا مينهم ازتيرگى پا ميخورم
چون نفس هر چند دارم راه در آينه زار
وعده ديدار در خاکم نشاند و پير کرد
شد سفيد آخر زمويم کوچهاى انتظار
ظرف وصلم نيست اما در کمينگاه اميد
رفتن رنگم تهى کرد است يک آغوش وار
حرص آسان برنميدارد دل از اسباب جاه
عمرها بايد که گردد آب در گوهر غبار
گرد جاه از آشيان فقر بيرون رانده ام
خورده است اين نقد هم از تنگى دستم فشار
بيخودى (بيدل) فسون شعله جواله داشت
رنگ گرداندن کشيد آخر بگرد من حصار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید