شماره ١٠٦: تيغ در دستست يار از جيب بيرون آر سر

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
تيغ در دستست يار از جيب بيرون آر سر
صبح شد بى پرده از خواب گران بردار سر
فال آهنگ شهادت زن که در ميدان عشق
هست بى سعى بريدن پاى بى رفتار سر
در محيط عشق کافسون شهادت موج اوست
چون حباب از الفت تن بايدت بيزار سر
از زبان بينواى شمع مى آيد بگوش
کاى حريفان نيست اينجا عافيت در بار سر
ايفلک در دور چشم و ابروى آن فتنه جوى
از مه نو ناخنى پيدا کن و ميخار سر
مى نشاند بال قمرى سرو را در زير تيغ
گر کند با قامت او دعوى رفتار سر
دهر اگر گلخن شود سامان عيش من کجاست
ياد رخسار توام دادست در گلزار سر
از گزند خلق دل فارغ کن و آسوده باش
چند بايد داشت باب کوفتن چون مار سر
وضع هموارى مده از دست اگر صاحب دلى
نيست اينجا سجه را جز بر خط زنار سر
بر نتابد وادى تسليم ما گردنکشى
همچو نقش پا درين ره ميشود هموار سر
اهل دنيا را زجستجوى دنيا چاره نيست
ميکشد ناچار کر گس جانب مردار سر
در جهان بينازى جز شهادت باب نيست
شمع سان چندانکه مقدورت بود بردار سر
حاصل کار شگفتنهاى ما آشفتگى است
غنچه را بعد از دميدن ميشود دستار سر
با کدامين آبرو گردن توان افراختن
همچو شمعم کاش بايد يک بريدن وار سر
جوش بحر بى نيازى تشنه اسباب نيست
چون گهر بى گردن اينجا ميدهد بسيار سر
اشک مژگانست (بيدل) برگ ساز اينچمن
مى نهد هر غنچه بر بالين چندين خار سر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید