شماره ١٠٩: چشم واکردم بخويش اما زآغوش شرار

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم واکردم بخويش اما زآغوش شرار
غوطه خوردم در دم خواب فراموش شرار
از شکوه آه عالم سوز من غافل مباش
گلخنى خوابيده است اينجا در آغوش شرار
فرصت هستى گشاد و بست چشمى بيش نيست
اين شبستان روشنست زشمع خاموش شرار
با همه کمفرصتى ديک املها پخته ايم
برق هوشى کو که برداريم سرپوش شرار
نيست صبح هستى ما تهمت آلود نفس
دود نتواند شدن خط بناگوش شرار
کسوتى ديگر ندارد خجلت عريان تنى
ميدهد پوشيدن چشم از بر و دوش شرار
داغ نيرنگم که در انديشه رمز فنا
منتظر من بودم و گفتند در گوش شرار
يکدل اينجا غافل از شوق تو نتوان يافتن
سنگ هم دارد همان خمخانه جوش شرار
ساقى اين محفل عبرت زبس کم فرصتى است
ميکشد ساغر زرنگ رفته مدهوش شرار
کو دماغ الفت با اين و آن پراداختن
کز دماغ خويش لبريزم چو آغوش شرار
نيست آسان از طلسم خويش بيرون آمدن
(بيدل) اينجا محمل سنگست بر دوش شرار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید