شماره ١١٦: دارم زسير گلشن اسباب در نظر

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دارم زسير گلشن اسباب در نظر
رنگى که شعله ميزندم آب در نظر
خون شد دل از تکلف اسباب زندگى
يک لفظ پوچ وانهمه اعراب در نظر
مخمل نه ئيم و ليک زغفلت نصيب ماست
بيدارئى که نيست بجز خواب در نظر
در وادى طلب که سرابست چشمه اش
اشکى مگر نشان دهدم آب در نظر
هموارى از طبيعت روشن نميرود
تار نگاه را نبود تاب در نظر
گلها چو شبنمت بسرو چشم جا دهند
گر باشدت رعايت آداب در نظر
بر خويش هم در حسدت باز ميشود
گر گل کند حقيقت احباب در نظر
يارب صداع غفلت ما را علاج چيست
مخمورى خيال و مى ناب در نظر
موهومى حقيقت ما را نموده اند
چون نقطه دهان تو ناياب در نظر
ديگر زسايه دم تيغت کجا رويم
سرها سجود مايل محراب در نظر
غافل مشو که انجمن اعتبارها
ويرانه ايست وحشت سيلاب در نظر
آسوده ايم در کف خاکستر اميد
(بيدل) کراست بستر سنجاب در نظر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید