شماره ١١٩: در طلسم درد از ما ميتوان بردن اثر

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
در طلسم درد از ما ميتوان بردن اثر
گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر
گرمى هنگامه هستى نگاهى بيش نيست
شمع را تار نفس محو است در مد نظر
زين محيط آخر بجرم عافيت خواهيم رفت
موج آراميده دارد چين دامان گهر
بسکه جز عريان تنى ها نيست سامان کسى
پوست جاى سايه ميريزد نهال بارور
صحبت نيکان علاج کين ظالم ميشود
در دل خارا بآب لعل اگر ريزد شرر
خفت ابله دوبالا ميزند در مفلسى
ميشود از خشک گرديدن سبکتر چوب تر
از مدارا غوطه در موج حلاوت خوردن است
چرب و نرمى ها زبان پسته گيرد در شکر
اى حباب از زورق خود اينقدر غافل مباش
نيست در درياى امکان جز نفس موج خطر
فکر جمعيت درين گلشن گل بيحاصلى است
غنچه از هر برگ دارد دست نوميدى بسر
سايه گم گشته را خورشيد مى باشد سراغ
قاصدت هم از تو مى بايد زما گيرد خبر
پيش ازين بر ناز نتوان خفت تمکين گماشت
اى خرامت موج گوهر اندکى آهسته تر
سجده عجز است (بيدل) ختم کار سرکشى
عاقبت از داغ تيغ شعله اندازد شرر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید