شماره ١٣٤: شبى که شعله ياد تو داشت سير جگر

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
شبى که شعله ياد تو داشت سير جگر
چو اخگرم عرق چهره بود خاکستر
سراغ صبح مهياى ساز گمشدنست
نموده اند مرا در شکست رنگ اثر
سبکروان فنا با نفس نمى سازند
زدود ريشه ندارند دانهاى شرر
کمال سوختگان پيچ و تاب نوميديست
فتيله آينه داغ را بود جوهر
بمحفلى که نگاهش تغافل آلود است
بگرد حلقه ماتم طپد خط ساغر
بوصف صبح بناگوش او چه پردازد
ز رشته است نفس خشک در دل گوهر
مناز بر هنر اى ساده دل که آينه ها
زدست جوهر خود خاک کرده اند بسر
فروغ محفل بى آبروى عمر هواست
بجز نفس نتوان رفتن از بساط سحر
طپش کدورتم از طبع منفعل نرود
نميرود بفشردن غبار دامن تر
خروش اهل حيا پرده دار خاموشى است
صداى کاسه چشمست پيچ و تاب نظر
گرفتم آنکه بخود وارسى چه خواهى ديد
چو عکس بر در آينه احتياج مبر
بسلک نظم رسيد آبروى ما (بيدل)
گهر برشته کشيديم از خط مسطر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید