شماره ١٣٣: شب زندگى سرآمد بنفس شمارى آخر

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
شب زندگى سرآمد بنفس شمارى آخر
بهوا رساند خاکم سحر انتظارى آخر
طرب بهار غفلت عرق خجالت آورد
نگذشت بى گلابم گل خنده کارى آخر
الم وداع طفلى بچه درد دل سرايم
بغبار ناله بردم غم نيسوارى آخر
طپشى بباد دادم دگر از نمو مپرسيد
چو سحر چه گل دماند نفس آبيارى آخر
سر راه وحشت رنگ زغبار منع پاکست
زچه پر نميفشانى قفسى ندارى آخر
گل باغ اعتبارت اثر وفا ندارد
بگذار از اول او را که فروگذارى آخر
بغرور تقوى اى شيخ مفروش وعظ بيجا
من اگر ورع ندارم تو بمن چه دارى آخر
بفسانه تغافل ستم است چشم بستن
نکنى کزين گلستان بچه گل دچارى آخر
عدم و وجود امکان همه در تو محو و حيران
زبرت کجا رود کس که تو بيکنارى آخر
چو چراغ کشته (بيدل) زخيال گريه مگذر
مژه ات نمى ندارد زچه ميفشارى آخر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید