شماره ١٤٢: نکرد ضبط نفس راز وحشتم مستور

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نکرد ضبط نفس راز وحشتم مستور
چو بوى گل شدم آخر بخامشى مشهور
زجلوه تو چگويد زبان حيرت من
که هست جوهر آينه در سخن معذور
بياد لعل تو شيرازه ميتوان بستن
چو غنچه دفتر خميازه بر لب مخمور
سر بريده نجوشد چرا زپيکر شمع
بمحفل تو که آئينه ميدهد منصور
اگر رهى بادبگاه درد دل مى برد
شکست شيشه ما محتسب نداشت ضرور
زننگ زاهد ما بگذر اى برودت طبع
بحق ريش دوشاخى که نيست کم زسمور
خلاف قاعده اصل آفت انگيز است
حذر کنيد زآبى که سرکشد زتنور
بعالمى که زند موج شعله مجمر دل
زچشمک شررى بيش نيست آتش طور
زصبح و شبنم اين باغ چشم فيض مدار
مجو طراوت عيش از چکيدن ناسور
مروتست نگهبان عاجزان ورنه
کسى ديت ننمايد طلب زکشتن مور
غبارذرگى آينه دار منفعليست
چه ممکن است فلک گشتنم کند معذور
منى بجلوه رساندم که در توئى گمشد
نداشت آينه عجز بيش ازين مقدور
بجام خنده گل مست عشرتى (بيدل)
نرفته ئى بخيال تبسم لب گور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید