شماره ٢٠٧: برنگى کج کلاه افتاده خم در پيکر تيغش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
برنگى کج کلاه افتاده خم در پيکر تيغش
که از حيرت محرف مى خورد صورتگر تيغش
بجوى برگ گل آب از روانى دست مى شويد
بسعى خون ما نتوان گذشت از معبر تيغش
درين محفل بساط راحتى ديگر نمى باشد
مگر در رنگ خون غلطم دمى بر بستر تيغش
چو موج از عجر گردن مى کشد کر و فر امکان
نمايانست طوفان شکست ازلشکر تيغش
کدورت برنيارد طينت خورشيد سيمايان
بياض صبح دارد آينه روشنگر تيغش
گر آنجانى است زير سايه برق بلابودن
زفرق کوه دشوارست خيزد لنگر تيغش
چو گل در پيکر افسرده ام ولى نمى باشد
بپرواز آيدم رنگى مگر از شهپر تيغش
کند گرد از کدامين کوچه خون بسملم يارب
سراغ نقش پائى برده ام تا جوهر تيغش
بهار فيض در رنگ شهادت خفته است اينجا
تبسم بر سحر دارد جراحت پرور تيغش
خط تسليم سرمشق کمال ديگر است اينجا
بجوهر ناز دارد گردن فرمانبر تيغش
بخون (بيدلان) گويند ابرويش سرى دارد
سر سودائى ئى منهم بقربان سرتيغش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید