شماره ٢٠٨: پر خودنماى کارگه چند و چون مباش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
پر خودنماى کارگه چند و چون مباش
در خانه ئى که سقف ندارد ستون مباش
بيمغزيت (گراي) بفکرى نميکند
اى شيشه تهى بهوس سرنگون مباش
افسردگى گل چمن اعتبار چند
ياقوت اگر شوى برگ سنگ خون مباش
تا کى برنج سرکشى طبع ساختن
آفت رکاب رايض اسپ حرون مباش
علم لدن وديعت انفاس آدم است
محو شغال و زاغ بوهم شگون مباش
غافل زخوب و زشت شدن شرط محرميست
زين پيش گيرم آينه بودى کنون مباش
غافل زخوب و زشت شدن شرط محرميست
زين پيش گيرم آينه بودى کنون مباش
اين است اگر کشاکش هنگامه نفس
بيش از دو دم غبار برون و درون مباش
با هر کمالت اندکى ديوانگى خوش است
گيرم که عقل کل شده ئى بى جنون مباش
خود را بوادى ئى که زتسليم چاره نيست
چون خامه جز بلغزش پا رهنمون مباش
با عاجزان فروتنى آثار عزت است
از هر که همسر تو نباشد فزون مباش
فرهاد نيستى چه تمناى جان کنى است
سنگ ترازوى عمل بيستون مباش
عاجز کشى است شيوه ابناى روزگار
(بيدل) بچشم خيره نگاهان زبون مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید