شماره ٢٣٧: دل بهجران صبر کرد اما فزون شد شيونش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
دل بهجران صبر کرد اما فزون شد شيونش
خون طاقت ريخت دندان بر جگر افشردنش
مزرعى کز اشک درد آلود من آتش دميد
ناله خيزد چون سپند از دانهاى خرمنش
يک نگه بيش از شرار من هوس نگشود جشم
عالمى را گرد پنهان گرد از خود رفتنش
هر خمى زانزلف مشکين طاق ميناى دلست
شانه را دست تصرف دور باد از دامنش
جنبش مژگان گرانى ميکند بر عارضش
سايه گيسو کبودى ميرساند بر تنش
نقد عاشق از دو عالم قطع سودا کردنست
چون نگه ربطى ندارد دل بمژگان بستنش
عشق را با خانه پردازان آبادى چکار
کرده اند اين گنج از دلهاى ويران مسکنش
خط مشکينى که در چشمم جهان تاريک کرد
سرمه دارد چشم خورشيد از غبار دامنش
بر مداراى جستجو دست از طپيدنهاى دل
اين جرس راهى بمنزل ميگشايد شيونش
ناتوانى پرده ئى اسرار مطلبها مباد
ناله گاه عجز ميگردد نگه پيراهنش
بار اندوه فنا را زندگى ناميده ايم
شمع جاى سربريدن ميکشد بر گردنش
قامت خم گشته (بيدل) التفات نازکيست
همچو ابرو گوشه ئى چشمى است بر حال منش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید