شماره ٢٥٧: طرب خواهى درين محفل برون آگامى آنسويش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
طرب خواهى درين محفل برون آگامى آنسويش
بنالد موج از دريا تهى ناکرده پهلويش
گلستانى که حرص احرام عشرت بسته است آنجا
بجاى سبزه ميرويد دم تيغ از لب جويش
چراغ مطلب ناياب ما روشن نميگردد
نفس تا چند بايد سوخت در وهم تگ و پويش
بآهى ميتوانم ساز تسخير جهان کردن
بدست آورده ام سررشته ئى از تار گيسويش
غبار يکجهان دل ميکند طوفان نوميدى
مبادا سر برآرد جوهر از آينه ئى رويش
بتاراج نگاه ناتوانش داده ام طاقت
هنوزم در کمين قامت پيريست ابرويش
صبا تا گرد از خاک سر راه تو مى آرد
چمن در کاسه گل ميکند در يوزه بويش
درين محفل ندارد سايه هم اميد آسودن
مگر در خانه خورشيد گردد گرم پهلويش
جنون را تهمت عجز است بيسرمايگى هايت
گريبانى ندارى تا به بينى زور بازويش
هواى گل نميدانم دماغ مل نمى فهمم
سرى دارم که سامان نيست جز تسليم زانويش
بزلفى بسته ام دل از مضامينم چه ميپرسى
دو عالم معنى باريگ قربان سر مويش
کرا تاب عتاب اوست (بيدل) کاتش سوزان
بخاکستر نفس ميدزدد از انديشه خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید