شماره ٢٥٨: عالم از چشم ترم شد ميفروش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
عالم از چشم ترم شد ميفروش
زين قدح خمخانها آمد بجوش
آسمان عمريست ميناى مرا
ميزند بر سنگ و ميگويد خموش
بسکه گرم آهنگ ساز وحشتم
نقش پايم چون جرس دارد خروش
طينت دانا و بيباکى خطاست
چشمه ئى آينه را محو است جوش
جمع نتوان کرد با هم عشق و صبر
راست نايد ميکشى با ضبط هوش
عشق زنگ غفلت از ما ميبرد
سايه را خورشيد باشد عيب پوش
عقل و حس با هم دوات خامه اند
از زبانست آنچه مى آيد بگوش
زين محيط از هرزه تازيها چو موج
مى برد خلقى شکست خود بدوش
همچو شمع از سربريدن زنده ايم
بيش ازين فرقى ندارد نيش و نوش
گر نباشد شعله خاکستر بس است
جستجوها خاک شد در صبر کوش
در سخن چينى حلاوت مشکل است
فهم کن از تلخکاميهاى گوش
خاک گشتى (بيدل) از افسردگى
خون منصورى نياوردى بجوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید