شماره ٢٧٩: از قناعت خاک بايد کرد درانبان حرص

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
از قناعت خاک بايد کرد درانبان حرص
آبرو تا کى شود صرف خمير نان حرص
هيچ دشتى نيست کز ريگ روان باشد تهى
برنمى آيد حساب از ريزش دندان حرص
هر طرف مژگان گشائى عالم خميازه است
از زمين تا آسمان چاک است از دامان حرص
دعوت فغفور ماتمخانه کرد آفاق را
موکشى زائل نشد از کاسهاى خوان حرص
اى حريصان رحم بر احوال يکديگر کنيد
آب شد سعى نفس جان شما و جان حرص
تابکى باشد کسى سودائى سود و زيان
تخته ميگردد بيک خشت لحد دکان حرص
عالم اسباب بر هم چيد و زين دريا گذشت
تا نفس دارى تو هم پل بند از سامان حرص
خاک هم از شوخى ابرام دام آسوده نيست
از تصنع کيست پوشد چشم بى مژگان حرص
تا نبندى سنگ بردل از تقاضاى طلب
معنى دل چيست نتوان يافت در ديوان حرص
گه غم يعقوب و گه ناز زليخا ميکشيم
يوسف ما را که افنده آه در زندان حرص
مردگان را نيز سوداى قيامت در سراست
زنده ميدارد جهانى را همين احسان حرص
خواه بر کنج قناعت خواه در قصر غنا
روز کى چند است (بيدل) هر کسى مهمان حرص



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید