شماره ٢٩٦: باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع
حيرتم سوخت ندانم چه زبان دارد شمع
صافى ئى آئينه ناموس غبار رنگ است
جز سياهى بدل خود چه نهان دارد شمع
نيست جز بخت سيه زير نگين داغم
حکم بر مملکت شام روان دارد شمع
صنعت جرأت عبرت نگهان هوش رباست
حلقه چشمى است که بر نوک سنان دارد شمع
يکقدم ره همه شب تا بسحر پيمودن
بى تکلف چقدر ضبط عنان دارد شمع
تا نفس هست زدل کم نشود گرمى عشق
شعله تابى است که در رشته جان دارد شمع
زندگى گرمى بازار نفس سوزيهاست
از قماش پر پروانه دکان دارد شمع
خامشى صرفه جمعيت آسوده دلى است
بال در بستن منقار نهان دارد شمع
زنگ آئينه دل آمد و رفت نفس است
از هجوم پر پروانه زيان دارد شمع
عالمى بر نفس سوخته چيده است دکان
اينقدر تار بيک موى ميان دارد شمع
چشم عشاق قيامتکده شوخى اوست
در لگن ناوک ديگر بکمان دارد شمع
(بيدل) از سوختنم رنگ سراغش درياب
کيست پروانه که گويد چه نشا دارد شمع



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید