شماره ١٤: سواره اينک آن سرو روانم مى رود بيرون

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سواره اينک آن سرو روانم مى رود بيرون
بگيريديش او، کز کف عنانم مى رود بيرون
دعايى خوانش، اى زاهد که چندين خاطر خسته
به همراهى آن جان جهانم مى رود بيرون
بدى گر گويمت، جانا، مگير از من که مدهوشم
نمى دانم که تا چه از زبانم مى رود بيرون
به جانان گفتنم ناگه نخواهد رفت جان، يارب
چه نام است اين که هر بار از زبانم مى رود بيرون؟
چه دل ها زان که خست اين ناله هاى زار من، يارب
جگر دوز است تيرى کز کمانم مى رود بيرون
دليرى مى کنم پيشش که خواهم ترک جان گفتن
دل من داند و هم من که جانم مى رود بيرون
عجب حالى که خالى مى نگردد سينه خسرو
بدين گونه که اين اشک روانم مى رود بيرون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید