مهر تو در دل من مانند جان نشسته
همچون منت به هر سو صد ناتوان نشسته
من با دو چشم گريان پيوسته در فراقت
تو شادمان و خرم با ديگران نشسته
گر خون چکد ز ديده زين غصه جاى آنست
تا کى توانت ديدن با اين و آن نشسته
يک شب به کلبه ما گر بگذرى ببينى
گرد فراق و محنت بر خان و مان نشسته
بخرام سوى گلشن، تا هر طرف ببينى
بلبل ز شوق رويت ناله کنان نشسته
آيا بود که بينم روزى به کام خويشت
از دشمنان بريده با دوستان نشسته
از گرد ره، نگارا، عمرى ست تا که خسرو
از بهر پاى بوست بر آستان نشسته