شماره ٢٠٨: بخرام، اى سرو روان کز باغ رضوان خوشترى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بخرام، اى سرو روان کز باغ رضوان خوشترى
دلدادگان خويش را مى کش که از جان خوشترى
در هوشيارى مهوشي، سرمست و غلتان دلکشى
چون مو کنى شانه کشي، طره پريشان خوشترى
چوگانت سر جو از همه، سر برد گو از همه
خوش مى برى گو از همه، در لعب چوگان خوشترى
با آنکه خوش باشد چمن با سرو و نسرين و سمن
بسيار ديدم در تو من، بسيار از ايشان خوشترى
هر چند مى بينم ترا، تشنه ترست اين دل مرا
خواهم بياشامم ترا کز آب حيوان خوشترى
گر چه جوانى خوش بود، بى تو ندانم خوش بود
ور زندگانى خوش بود، حقا که تو زان خوشترى
بارى چه باشد دل ببين کانجا کنى منزل گزين
در چار سوى دل نشين کز هشت بستان خوشترى
نقش تو، اى شمع چگل، بيرون دهم زين آب و گل
ليکن تويى چون گنج دل، در کنج ويران خوشترى
دارم به دل درد قوي، مى خواهمش منزل قوى
با آنکه درد خسروي، ليکن ز درمان خوشترى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید