شماره ٢٣٨: گر تو رنج من مسکين گدا بشناسى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
گر تو رنج من مسکين گدا بشناسى
جور از حد نبري، حد جفا بشناسى
من جز از تو نشناسم به حق خدمت تو
تو نه آنى که حق خدمت ما بشناسى
تو که از کبر و منى مى نشناسى خود را
من مسکين گدا را کجا بشناسى
ز فراقت ز ضعيفى همه خلقم بشناخت
ور تو بينى نه همانا که مرا بشناسى
بسته موى توام، ور به تنم در نگرى
موى در موى کنى فرق و مرا بشناسى
برده اى صد دل و زنهار که نيکو دارى
که دلم زان همه دلها، صنما، بشناسى
از درون سوختگى دارد و از بيرون داغ
اين نشان بهر همان است که تا بشناسى
چون درون جگرم جاى گرفتى زنهار
چون بريزى نمکى از لب و جا بشناسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید