گر منت مى کنم عنان گيرى
تا کى از چون منت کران گيري؟
هر زمان از کرشمه ابرو
بهر خونريز من کمان گيرى
دل گرفتار تو از آن کردم
که مرا از براى جان گيرى
غمزه و چشم تو نکو داند
اين زبون کردن، آن زبان گيرى
آفتابي، ولى نخواهم گفت
که تو زان چيزها جهان گيرى
بين دهان چو خاتم خود را
تا خود انگشت در دهان گيرى
منم و هر دو مردم چشمم
که دو سه بنده رايگان گيرى
بوسه گفتى و گر لبت گيرم
اين نبايد، حساب آن گيرى
گويدت دل که ترک خسرو گير
ترسم از کودکى همان گيرى