شماره ٢٨٠: گهى بنما و گه پوشيده دار آن روى گلنارى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
گهى بنما و گه پوشيده دار آن روى گلنارى
چه غم دارد ترا، بگذار تا ميرم بدين خوارى
خرابم هم به يک ديدن، من ديوانه در رويت
کسى را برده اين مى کو کند دعوى هوشيارى
لبت در خواب مى بوسيدم امشب، بلعجب کارى
که مى در خواب مى خوردم، اين زمان مستم به بيدارى
خوشم با تو درين سودا که باشم با تو در کنجى
تو سوى خويش ندهى راه و من پيشت کنم زارى
ندارد چشم من بر آستانت سيرى از سودن
مگر کز خاک گردد سير، وه اين ديده نارى
ز جورت ذوق مى گيرم که کارى نايد از خوبان
بجز شوخى و بدخويى و تندى و جفاکارى
تو زهد خود کن، اى زاهد، مرا بگذار با شاهد
به رسوايى و قلاشى و جرعه خوارى و خوارى
اگر چش غمزه خونخوار صد خون مى کند هر دم
مبارک باد، بر سلطان من رسم ستمگارى
به صد سختى بخواهد کشتنم غم بعد ازين، زيرا
نماند آن دل که خسرو را به غم مى کرد غمخوارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید