گل آمد و هر مرغى زد نغمه به هر باغى
هر فاخته اى دارد با همسر خود داغى
از باد صبا هر کس بشکفته چو گل خرمن
آن باد که من جويم کى مى وزد از باغي؟
هر کس غم خود گويان با قمرى و با بلبل
من سوخته مى جويم رو کرده سيه زاغى
من سوخته ام، زاهد، تو طعنه زنى هر دم
تا چند نهى داغى ما را زبر داغى
خسرو نشود هرگز عشق و خردت با هم
کان زاغ نمى گنجد در خانه انباغى