شماره ٣٤٤: يار است و صد کرشمه، شهر است و خوبرويى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
يار است و صد کرشمه، شهر است و خوبرويى
ماييم و طعن دشمن، خلقى و گفتگويى
او بد کند به شوخي، من جز نکو نگويم
چون گويم اينکه با من بد مى کند نکويى
بيخود شديم، ساقي، زان نازنين مجلس
ساغر به ديگران ده، ما را بس است بويى
موى ميانت بنشست اندر تن چو مويم
با آنکه در نگنجد، مويى ميان مويى
دارم تنى سفالين دل سختى تو بر سر
کس سنگ را چه گويد، گر بشکند سبويى
يک ره ترا ببينم، پس پيش تو بميرم
من بيش از اين ندارم، در عالم آرزويى
ابروت همچو مژگان، اى شهسوار خوبان
حالى براى بازى دارم سرى چو گويى
مجنون، شنيده باشي، کز دست عشق چون شد؟
پيش آى تا ببينى درمانده ز آرزويى
سيلى ز هيچ باران در کوى او نيامد
گر آب ديده ما با خود نبرد جويى
تو مى روى و خسرو نعره زنان به پيشت
سلطان و صد تجمل چاوش وهاى و هويى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید