اى که به چشم تو نيايم همى
يک نظر آخر به چو من درهمى
گفت که از مات فراموش گشت
کاش فراموش شوى يکدمى
عالم غم بى تو مرا بر دل است
ليک دلت را چه غم از عالمى
بى غمى از عمر قوى شادييست
شادى آن کس که ندارد غمى
اين دل در پيش که خالى کنم
وه که ندام به جهان محرمى
هست درين درد من خسته را
مرگ سزاوارترين مرهمى
بر من اگر گريه نمى آيدت
وام کن از ديده خسرو نمى